پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

گل پسر مامان

کی میایی عسلم

سلام پسر مامان ،عسل مامان ، عشق مامان   پنجشنبه دکتر جون گفت : پسمل گلت هفته دیگه تو بغلته اصلا باورم نمیشه بچه خودمو، بچه گلمو بالاخره بغلم میگیرم ایشالله همه مامان های منتظر بچه هاشونو صحیح و سالم بغلشون بگیرن .    جمعه  خونه رو تمیز کردم  از صبح ،    عصر هم خیلی ددر رفتم ، حسابی خسته ات کردم مامانی ، ببخشید . ولی عوضش فردا هیچ کاری ندارم . حتی پیاده روی هم نمیرم . تا استراحت کنی . شب که خواستم بخوابم از بس گوله شدی و وول خوردی خیلی نگرانت شدم . انگار تو هم از بس خورده بودی دیگه جا نداشتی .کلافه بودی...
5 شهريور 1392

ماه اول تا نهم

پسر قشنگم : گفته بودم من و بابا روز شماری می کردیم که تو بیایی تو دلم . یه روز بابائی گفت : پریسا جون، من باید یک ماه برم ماموریت (ترکیه) مواظب خودت باش  تا من برگردم ؛مامان  هم قول داد و گفت : تو هم همینطور؛ بعد بابایی دوباره گفت : ایشالله وقتی برگشتم بهم بگی یه نی نی خوشگل تو دلته! قند تو دل مامانی آب شد و از ته دل دعا کرد خدا کنه. بیست روز از رفتن بابائی گذشت ،دیگه مامان طاقتش تمام شد دلش خیلی تنگ شده بود ولی هنوز به اومدن بابائی دو هفته مانده بود . مامانی یه حالی داشت دلتنگ و مضطرب ؛ همیشه یه چیزی تو دلش می گفت : شاید این ماه نی نی تو دلت باشه,حتماً هست حتماً هست. مامان می ترسید طرف بی بی چک بره ،هنوز یه بی بی ...
5 شهريور 1392

پرهام لوس شده

بازم سلام پرهام این روزا قلدر شده . میخواد به همه دستور بده . حرفشو گوش نکنیم جنگ جهانی میشه .. گوش بکنیم هم زور میگه .... خدا نکنه صبح چشمشو باز کنه و بچیزی گیر بده. مثلا یه روز صبح پا شده میگه : اون زیر چیه ؟ میگم چی؟ میره پایه فلزی مبل میگیره میگه اینو میگم اینو. فهمیدم تو فاز گیره .... گفتم پایه مبله دیگه ... ندیده بودی؟ پرهام: کی اینو چسبونده ؟ چرا چسبونده ؟بکنش.... باید بکنیش .گریه ای خدا ااااااا منو بکش . فهمیدم گرسنه شه . صبحانه میارم و ..... روز دیگه: پرهام بیا جیش کن بریم خامه بخریم . نون بخریم و شیر کاکائو و.... بیاییم صبحانه بخوریم پرهام: نمیکنم نمیام . صبحانه هم اصن نمیخوام . من : وا باز چته؟ از دنده چپ بلن...
4 شهريور 1392
1